مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

فصل دوم
قسمت : ۲۵

بعد از یک روز کاری حسابی خسته شدم
پا تند کردم سمت بخش استراحت خدمه ها
اندازه یک دنیا خواب داشتم
نفس های یه نفرو زیر گوشم حس کردم.
_سلام بیب..ندیدمت امروز
چشمام اندازه دوتا کاسه دیزی پز گرد شده بود حس ترس و اصطراب دوباره سراغم اومدن
+چی..چیکارم داری!؟
_هیس ، فقط میخوایم یکمی..خوشبگذرونیم
بعد چشمکی نثارم کردو دستمو گرفت و کشید*
_________________________________________________
#بلند شین ببینم مگه اینجا تنبل خونه ست
همه با صدای داد اجوما مثل چی بلند شدیم
#تا یکدقیقه دیگه مرتب تو سالن حاضر باشید.
همه با عجله و کلافه دنبال لباسا و وسایل ها مون گشتیم
یکی جوراباشو گم کرد
یکی بافت موهاشو نمیتونست باز کنه
یکی دنبال....
«:««:«:«:«::«
#خب ! گفتم اینجا جمع بشید تا موضوعی رو بیان کنم و اصلا چشمام نمیخواند درد سرو ببینن این موضوع خیلی مهمه
#از آمریکابرای ارباب و پسرشون میهمان نان بسیار مهمی میآن من فقط و فقط یک خطا حتی کوچیک ببینم میدم پدرتونو دربیارن


* برای حذفیات بیاین پیوی ادمین
دیدگاه ها (۲۷)

~~~فیک ھمسر مخفی ~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

Part=12ول چرا چرا کایا رو ول نکرد و بره‌ دنبال یکی دیگه«هان ...

پآرت9. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط